بر سری کردن ابلوکی کردن بی جهت در کار دیگران مداخله کردن: (سلطان) مثال داد که آن دانشمند (که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد
بر سری کردن ابلوکی کردن بی جهت در کار دیگران مداخله کردن: (سلطان) مثال داد که آن دانشمند (که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد
عنان (مرکوب) فرو کشیدن نگهداشتن زمام، اقامت کردن در جایی ماندن: دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. (حافظ 146)، دعوا کردن بالجاجت
عنان (مرکوب) فرو کشیدن نگهداشتن زمام، اقامت کردن در جایی ماندن: دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. (حافظ 146)، دعوا کردن بالجاجت