جدول جو
جدول جو

معنی فروری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فروری کردن
ينهار
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فروری کردن
Collapse
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فروری کردن
s'effondrer
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فروری کردن
崩れる
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فروری کردن
instorten
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
فروری کردن
рушиться
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به روسی
فروری کردن
kollabieren
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
فروری کردن
zawalić się
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
فروری کردن
обрушуватися
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فروری کردن
colapsar
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فروری کردن
collassare
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فروری کردن
गिरना
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به هندی
فروری کردن
çökmek
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فروری کردن
runtuh
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فروری کردن
무너지다
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
فروری کردن
לקרוס
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به عبری
فروری کردن
崩塌
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به چینی
فروری کردن
گرنا
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به اردو
فروری کردن
ধ্বংস হওয়া
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
فروری کردن
พังทลาย
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
فروری کردن
colapsar
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فروری کردن
kuanguka
تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ کَ دَ)
فرار دادن. فراراندن. رجوع به فرار دادن و فراراندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاوری کردن
تصویر یاوری کردن
کمک کردن یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخوری کردن
تصویر نخوری کردن
خست داشتن امساک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
بر سری کردن ابلوکی کردن بی جهت در کار دیگران مداخله کردن: (سلطان) مثال داد که آن دانشمند (که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد
فرهنگ لغت هوشیار
عنان (مرکوب) فرو کشیدن نگهداشتن زمام، اقامت کردن در جایی ماندن: دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. (حافظ 146)، دعوا کردن بالجاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروسی کردن
تصویر عروسی کردن
زن گرفتن همسر اختیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوری کردن
تصویر صبوری کردن
شکیبایی ورزیدن صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داوری کردن
تصویر داوری کردن
قضا، حکومت، محاکمه، دیوان کردن، فصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراری کردن
تصویر فراری کردن
فرار دادن گریزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
((~. کَ دَ))
مهار شدن، در جایی فرود آمدن و ماندن، از شدت و حدّت چیزی کم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرچری کردن
تصویر چرچری کردن
((چِ چِ یا چَ چَ. کَ دَ))
عیش کردن، خوش گذرانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورش کردن
تصویر پرورش کردن
((~. کَ دَ))
رشد کردن، پرورش یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروسی کردن
تصویر عروسی کردن
اروسی کردن، بیوگانی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره